میلاد گل سرخ
اسدالله جعفری اسدالله جعفری

بنام خدا

 

بهاران بهار باور هاست

در بهار است که جان وجهان همگام می شود

شب وروز اعتدال پرنیان می گسترانند

بهار فصل لبخند خدا

ریزیش شهدلبانش

به گل نشستن نگاهش

و

هنگامه ی خدای خدائیش است

در فصل بهار است که

دل هوایی می شود

سینه چشمه سار سرور وشادی می گردد

چشم برقامت گل  جامه ی حسن می دوزد

بهار دانشگاه بزرگ خدا است که دانش آموزش انسان های عبرت بین است

در این دانشگاه است که همه چیز نمادین می شود ونسیم صبحگاهی بهار، پیغام  آوربوی رخ لاله رخان است:

بهار آمدوبوی بهار می آید

نسیم از طرف لاله زار می آید   « نسیم»

صبا ی بهار، پیام آور وصال هجرت زد گان عاشق است:

بعد از این دست من ودامن سر و لب جوی

خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد    «حافظ»

به باغ بلبل خوش خوان دوباره باز آید

صفای رفته زبستان دوباره باز آید  «منیره طه»

برای آزادی خواهان، باد بهار مژده آزادی ورهایی از ستم می دهد وجوانه زدن عدالت وجوان شدن وبه بار وبر نشستن فضیلت ها وپاکی است:

زفیض ابر آزادی زمین مرده شدزنده

زلطف باد نوروزی جهان پیر برنا شد   «هاتف»

برای بعضی ها بهار موسم می زدن وبوس کنار است ودر زلف یار چنگ انداختند واز لب لعل او بوسیده برگرفتن وآستین افشاندن بر جهان وماسوی الله»

مژده ای مرغ چمن فصل بهار آمد باز

موسم می زدن وبوس کنار آمد باز ،امام خمینی»

بیار باده که وقت گل است وموسم باغ

زمهر بردل پرخون لاله بنگر داغ  «خواجو»

البته بهار از سرخ جامگان راه آزادی وشهیدان  راه فضیلت وفدائیان  راه پاسداشت کرامت انسان  ،هم  نشان دارد :

هر گل ولاله که برطرف چمن می روید

ازخون شهیدان بخون خفته سخن می گوید  «خوشدل»

زد فصل گل چو خیمه بهامون جنون ما

ازداغ تازه سوخت دل لاله گون ما     «فرخی یزدی»

این چنین است که در بهار امسال، فرزندان ،پیشوای شهیدان راه آزادی بابه مزاری ،بادیدن  لاله وگل سرخ مزار ،به یاد «میلاد گل سرخ » باغ جان مان، شهید مزاری افتاده اند وبنا دارند که این میلاد گل سرخ را دربهاران گرامی بدارند وبهار عمرشان را با عطر آن گل سرخ معطر سازند که :

رقصیدن سرو وحالت گل

بی صوت هزار خوش نباشد  «حافظ»

در آن بهاری که صدای عدالت خواهی  مزاری از حنجره ای شنیده نشود، آن بهار بهار نیست ،بلکه زمستان زمهریر، ریز وکافرستان است.

این نیت خیر وتدبیر نیکوی فرزندان وفادار به راه ومکتب مزاری را به فال نیک باید گرفت واین یاد آوری ها را بدل به یک فرهنگی نمود که  بتوان در سایه سار آن فرهنگ به رستاخیز انسانی دست یافت واز یاد یاد آوران درس آزادی وانسان شدن وخدای گونه زیستن آموخت.

البته خلق هزاره همان بلبلان بی آشیان است که هرجا بوی گلی بشنوند همان جا آشیان می گزیند:

خانه بدوش است بلبل گه به صحرا گه به باغ

هرکجا بوی گل آید آشیان آنجا کند  «رسا»

بوی گلی که خلق هزاره بدنبال برای بویدن آن خانه بدوش است بوی آن گلی است که در باغ شهادت رسته و  باران بهاری را از گلوی سرخ بابه مزاری چشیده باشد .

مزاری چه گفت که سخن او را توان گل نامید وحنجره اش را بهارستان؟

مزاری چه رستاخیزی را خلق نمود تا ما او را فصل از حیات بنامیم وراه او راه عزت پنداریم؟

مزاری چه جامه ی برای این خلق دوخته است که این خلق برایش گریبان بدرند؟

مزاری چه معجزه ی آورد که این خلق به او ایمان داشته باشند؟

مزاری چه کرد که دیگران  نکردند ومزاری چه چیز های را می توانیست بکند ونکرد ودیگران همان چیزهای راکه نباید نمی کردن اماکردند وآن های رای که نباید می کردند ،کردند؟

شاید بتوان هزارن چه ها وباید ها ونباید ها را ردیف کرد وهزاران چرا های دیگرآفرید.

به نظر من، گرامی داشت سال روز میلاد گل سرخ ،باید فرهنگ پاسخ گویی به این سؤالات باشد ودر حقیقت این گرامی داشت سال روز میلاد گل سرخ بهار ایمان وعقیده ومکتب ما ،دانشگاه خود شناسی وخود باوری وخود یابی باشند ونه بهانه ی برای دور هم نشستن وه چهچهه کردند وتهمت سازی ودروغ بافی وشخصیت پروری وشخصیت سوزی دیگران .

گرامی داشت سال روز تولد شهید مزاری، نباید به سرنوشت گرامی داشت یاد کرد عروج سرخ او گرفتار ورهبران سیاسی این سال یاد میلاد گل سرخ را چون تکریم هنگامه عروج سرخ او،محلی برای... وبه توجیه ذلت پذیری وفرعون منشی خود نپردازند.

گرامی داشت سال روز تولد شهید مزاری، مثل گرامی داشت شهید امت های  توحیدی امام حسین (ع) بدل به یک سنت وفرهنگ شود وبرای همیشه گرامی داشته شود  تا این یاد یاد آوری ، پیوند ی باشد بین شهیدان تاریخ ازآغاز آفرینش تا به امروز وهمه  عصر ها وزمان ها ومکان ها .

خلق هزاره به دو نهاد بزرگ تاریخ شناسی ومزاری شناسی نیاز دارد  تا در این دو نهاد بتواند خود را بشناسند ومزاری راباز یابند ومزاری های فردا وفردا ها را باز شناسند.

وطن چون نرگس یار رنجور است

علاج بایدشاید نمیرد این بیمار  «عارف »

واله که بجز شاد نمی دانم زیست

غم می شنوم ولی نمی دانم چیست «مولوی»


May 16th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان